مهمونی
سلام خوشگل مامانی. خوبی قربونت بشم؟ امشب مهمون داریم مامانی. پسرخالم با خانومش. اومدن اینجا مسافرت. کلی بهشون اصرار کردم که شام بیان اینجا. به خاطر اینکه میگفتن برای من سخت نباشه نمیومدن ولی بالاخره راضی شدن. حالا مامانی میخواد شروع کنه به آشپزی و یه کمی هم خونه رو جمع و جور کنه
من بالاخره بافتنی رو شروع کردم . البته با چیزای خیلی ساده! یه شال گردن برات بافتم خوشگلم که برای 2-3 سالگیت خوبه. با یه جفت جوراب نوزادی و یه تل سر. الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم و اون کله بی موت! بازم برات میبافم عزیزم یه کم دستم راه بیفته!
چند روزه وقتی چیزی میخورم دل درد میشم. کلا حجم معده م به خاطر فشار رحم کم شده زود سیر میشم و احساس میکنم دارم میترکم! توهم مظلوم شدی و کمتر تکون میخوری! نکنه گرسنه ت میشه؟ این سه ماهه آخر تازه میخوای وزن بگیری کوچولوی من . منم باید هر جوری هست بخورم که تو هم سیر بشی جوجهدعا کن مامانی بهتر بشه و بتونه خوب بخوره!
خوب دیگه من باید برم به کارام برسم. خدافظ نانازی من.