مریضی مامانی
سلام. من مریض شدم. همون شبی که پست قبلی رو گذاشتم شروع شده بود. داشتم میمردم. از شدت بدن درد گریه میکردم تب هم داشتم . فک کنم آنفولانزا شدم. دیگه مجبور شدم استامینوفن بخورم که یه ذره بهتر شدم. انقدر عرق می ریختم که یه حوله گذاشته بودم کنارم و خودمو خشک میکردم!
میدونی دختر مامانی از چی خیلی ناراحت بودم؟ از اینکه اینجا هیچکسو نداریم یه لیوان آب دستم بده. خودم مجبور شدم با اون حالم سوپ درست کنم . البته بابایی هم یکم کمک کرد خودش هم عطسه و آبریزش داشت . میترسیدم اونم بگیره . خلاصه که غریبی هم بد دردیه.
دیشب هم انقد کمرم درد گرفته بود همش میگفتم نکنه درد زایمان باشه! خیلی ترسیدم. دخترم نکنه یه وقت زودتر به دنیا بیای ها. آخه هنوز 30 هفتته خیلی کوچولویی. حتما تو هم اذیت شدی قربونت برم . دعا کن زود خوب بشم. البته الان یکم بهترم امیدوارم کامل خوب بشم.
دوستان برای من و نی نی دعا کنین...خیلی بد بود...