5 ماهگیت مبارک
سلام دختر گلم. خوبی شیطونک؟؟؟ 5 ماهگیت مبارک باشه عزیزم
این ماه برام خیلی سخت گذشت ولی با این حال باورم نمیشه به سرعت این یه ماه تموم شد. چقدر روزا زود میگذره. منم تمام وقتم به شما اختصاص داره خانوم کوچولو. یعنی اگه پرستارت صبحا نیاد حتی نمیتونم یه غذا درست کنم. مثل دیروز که مریض بود و نیومد و من نتونستم ناهار درست کنم. بابایی هم نبود و من همینطوری که بغلت کرده بودم چند لقمه کوکو سبزی خوردم! نمیدونم چرا دوست نداری حتی یه لحظه تنها بمونی. موقع کار توی آشپزخونه با کریر میبرمت اونجا ولی بازم اگه یه لحظه نگات نکنم ناراحت میشی یا همش جیغ میزنی که منو از این تو بیار بیرون. دیروز نزدیک بود خودتو از توش بندازی بیرون! دیگه داری خطرناک میشی.
هر چیزی فقط چند دقیقه سرگرمت میکنه و من دایم باید جاتو عوض کنم. توی کریر- جلوی تی وی- جلوی کامپیوتر- توی آشپزخونه- اتاق خودت- روی تختت- روی تخت خودمون- روی زمین- یکم توی ننو-جلوی ماشین لباسشویی!!!! توی بغل خودم در حال راه بردن...خلاصه انقدر این مسیرها رو میبرم و میارم تا شب بشه!خیلی دوست داری یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه و اصلا خسته نمیشی.
چند تا اسباب بازی باطری دار با صدا و نور!!!! برات گرفته بودم که اولا یکم سرگرمت میکرد ولی الان به اونا هم محل نمیدی!
دیروز برای اولین بار وقتی روی شکم گذاشته بودمت به پشت چرخیدی
دستات رو وقتی روی زمینی به پاهات میرسونی و میاریشون بالا
همه چیزو با حرص میکنی توی دهنت و اگه از دستت بیفته کلی داد و بیداد میکنی. فکر کنم به خاطر لثه هاته.
خدا رو شکر چند شبه که دست از خوابیدن ساعت 2-3 شب برداشتی و بین 11 تا 12 شب میخوابی ولی هر 2 ساعت یا زودتر برای شیر بیدار میشی. چون شب زودتر میخوابی از اون ورم صبح زود بیدار میشی و نمیذاری من بخوابم!منم یه چیزی میدم دستت سرگرم بشی و هی چرت میزنم و هی نگات میکنم که نکنه خدای نکرده از تخت بیفتی. چند روز پیش چند دست لباس روی تخت گذاشته بودم. دیدم صبح بیدار شدی و 2 تا شونو برداشتیو داری میخوریشون!
هنوز هم خوش خنده ای و با غریبه ها هم خوش و بش میکنی! حتی گاهی وسط گریه که باهات شوخی میکنم میخندی!
با تمام سختی ها روزی نبوده که خدا رو به خاطر داشتنت شکر نکنم. گله و شکایت زیاد میکنم ولی بعد میگم خدایا منو ببخش. البته میدونم علت اصلی خستگی و دلتنگیم دوری از خانواده و دست تنها بودنمه. گاهی دلم برای تو کوچولو هم میسوزه . فکر میکنم تو هم از بودن تو خونه حوصلت سر رفته و دوست داری بری بیرون.امیدوارم کار بابایی یکم سبکتر بشه و تا هوا خوبه یکم بریم بگردیم. اینجا چند تا دوست دارم ولی خیلی گرفتارن و حتی تو این یه ماه هنوز ندیدمشون.خلاصه باید یه فکری به حال خودمون دو تا بکنم!امروز صبح هم بابایی خواب بود من و تو دوتایی برای اولین بار رفتیم سوپر و خرید کردیم
الان هم رو پامی و صدات در اومده. میخاستم بیشتر برات بنویسم خودت نذاشتی
دوست دارم کوچولو