فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

هدیه خدا

پاییز هم رسید

1392/7/2 13:25
نویسنده : مامانی
426 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر مامان. خوبی عزیزم؟میبینی روزا چه زود میگذره. پاییز هم از راه رسید. فصلی که تو خوشگل من توش به دنیا اومدیلبخند

خیلی دوست دارم زود به زود بیامو برات بنویسم ولی به خدا خودت نمیذاریگریه

حتی نشد بیام خاطره اولین سفرتو بنویسمناراحت رفته بودیم اردبیل و سرعین. خوب بود و خوش گذشت . مامانی هم بود و خیلی کمکم میکرد وگرنه با شیطونی مثل شما که نمیشه مسافرت رفت! آب گرم هم رفتیم که به من خیلی چسبید. حیف که نشد تورو ببرم. ولی همش میگفتم عیبی نداره انشاله سال دیگه منم با دختر کوچولوم میام!قلب ببخشید که فرصت نشد تو یه پست جداگانه و مفصل برات بنویسم.

میخوام برای خودم تبلت بگیرم! احتمالا خیلی بیشتر میتونم بیام و برات بنویسم.انشاله تا آخر همین ماه میگیرم...

خوب همونطور که تو پست قبلی نوشتم مریض شده بودی و چند روزی تب کردی . بعد بدنت دونه زد و معلوم شد ویروسی به نام روزئولا گرفتی! گوشات هم به خاطر همون قرمز شده بود. خدا رو شکر بخیر گذشت. به خاطر مریضی هم چند روز بعدتر بردمت عکاسی و یه عاااااالمه عکس ازت گرفتیم که انشاله تا هفته دیگه قراره بهمون بدهقلب خدا رو شکر تو عکسا همش میخندیدی به جز آخرش که خسته شدی و دیگه نذاشتی لباستو عوض کنم.

از کارات بگم که ایستادن و 4 دستو پا رفتنت خیلی با فاصله نزدیکی بود. در واقع اول چند روزی دستتو به مبل و تخت گرفتی و ایستادی و بعد کامل 4 دستو پا رفتی . آخه قبلش با یک پا و یه مدل خنده دار میرفتیخنده قربونت برمقلب حدود 8/5 ماهگی به تنهایی و خوب ایستادی و نزدیک 9 ماهگی درست 4 دستو پا رفتی!

الان هم با کمک در و دیوار و مبل و... چند قدم راه میریقلب

از 8 ماهگی دیگه دندون جدیدی در نیاوردی. ولی دوتا دندون بالات کاملا از زیر لثه معلومه. نمیدونم چرا نمیان  بیرونمتفکر

بوس کردنو یاد گرفتی و وقتی بهت میگم مامانی رو بوس کن با دهن باز بوسم میکنی انگار میخوای منوبخوری. الهییییییی فدات بشم جوجهماچ

اصوات زیادی رو میگی ولی هنوز معنا دار نیستن و به همه چیز میگی د د . تازگی وقتی از چیزی ناراحت میشی میگی : ااااااه ه ه ه

وقتی باهات حرف میزنیم به زبون خودت جواب میدی که خیلی با نمکه . گاهی هم  که بهت میگیم "نکن" سرمون جیغ میزنی و با ما دعوا میکنی!!!!بغل

حساااااابی ددری شدی و هر کی لباس بپوشه جییییغ میزنی که باهاش بری. بیچاره پرستارت ظهرا که داره میره اول باید شما رو پایین ببره یه دور بزنی بعد بره. دست خاله مهربون درد نکنهقلب

تا حالا دوبار از تخت افتادیگریه یه بار که نصفه شب قل خوردی و افتادی بین دیوار و تخت گیر کردی که من جیغ زدم و بابایی رو بیدار کردم. حالا هرچی میخوام بکشمت بالا نمیشد. مجبور شدم یکم فشارت بدم پایین نگرانکه بیای رو زمین و بابایی رفت زیر تخت و درت آورد! یه دفه هم که صبح تو خواب غلت زدی و بالشت به اون بزرگی رو نمیدونم چه جوری رد کرده بودی و افتاده بودی زمین. خدا رو شکر هر دو بار به خیر گذشت...

خیلی شیطون شدی و به همه چیز دست میزنی و از همه چیز بالا میری . دیروز هم گلدون خوشگلمو شکوندیناراحت خدا رو شکر خودت کاریت نشد. کشوهای لباستو میگیری و میکشی بیرون . دیروز هم داشتی همین کارو میکردی که یهو کشو لباسا افتاد روت. خدا رو شکر که سنگین نبود و به خیر گذشت. میبینی چه کارایی میکنی؟!

تازه دیشبو بگم که سر شام همش داشتی از سر و کول من و بابایی بالا میرفتی که یه دفه تعادلت رو از دست دادی و از پشت افتادی تو سفره و سرت از پشت رفت تو کاسه ماست!!!! کله ت ماستی شدنیشخند شانس من الان هم که میخام ببرمت حموم آبگرمکن خراب شده و آب سردهناراحت

از وقتی بابایی درساش سبکتر شده بیشتر میریم بیرون. تو هم توی ماشین یکسره وول میزنی و منو له و لورده میکنی. حتما هم باید سرپا واستی و بیرون رو نگاه کنیمژهبعد خسته میشی و شیر میخوری و یه چرت کوچولو میزنی. تو فکرم برات صندلی ماشین بخرم ولی میترسم توش نشینی ولی آخه اینجوری هم که من از کت و کول میفتم!!!

تنوع برنامه غذاییت رو بیشتر کردم و چیزای زیادی هست که میتونی بخوری ولی هنوز با برنج مشکل داری وباید کاملا شفته! باشه که بتونی بخوری.

راستی آزمایشات رو هم انجام دادیم که خدارو شکر هیچبای بای مشکلی نداشتی.

خوب خیلی حرف زدم . برم دیگه. فعلا...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد