فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا

5 ماهگیت مبارک

1392/2/13 15:49
نویسنده : مامانی
391 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم. خوبی شیطونک؟؟؟ 5 ماهگیت مبارک باشه عزیزمقلب

این ماه برام خیلی سخت گذشت ولی با این حال باورم نمیشه به سرعت این یه ماه تموم شد. چقدر روزا زود میگذره. منم تمام وقتم به شما اختصاص داره خانوم کوچولو. یعنی اگه پرستارت صبحا نیاد حتی نمیتونم یه غذا درست کنم. مثل دیروز که مریض بود و نیومد و من نتونستم ناهار درست کنم. بابایی هم نبود و من همینطوری که بغلت کرده بودم چند لقمه کوکو سبزی خوردم!لبخند نمیدونم چرا دوست نداری حتی یه لحظه تنها بمونی. موقع کار توی آشپزخونه با کریر میبرمت اونجا ولی بازم اگه یه لحظه نگات نکنم ناراحت میشی یا همش جیغ میزنی که منو از این تو بیار بیرون. دیروز نزدیک بود خودتو از توش بندازی بیرون! دیگه داری خطرناک میشی.شیطان

هر چیزی فقط چند دقیقه سرگرمت میکنه و من دایم باید جاتو عوض کنم. توی کریر- جلوی تی وی- جلوی کامپیوتر- توی آشپزخونه- اتاق خودت- روی تختت- روی تخت خودمون- روی زمین- یکم توی ننو-جلوی ماشین لباسشویی!!!!  توی بغل خودم در حال راه بردن...خلاصه انقدر این مسیرها رو میبرم و میارم تا شب بشه!هیپنوتیزمخمیازهخیلی دوست داری یکی باهات حرف بزنه و بازی کنه و اصلا خسته نمیشی.مژه

چند تا اسباب بازی باطری دار با صدا و نور!!!! برات گرفته بودم  که اولا یکم سرگرمت میکرد ولی الان به اونا هم محل نمیدی!عینک

دیروز برای اولین بار وقتی روی شکم گذاشته بودمت به پشت چرخیدیقلب

دستات رو وقتی روی زمینی به پاهات میرسونی و میاریشون بالازبانناراحت

همه چیزو با حرص میکنی توی دهنت و اگه از دستت بیفته کلی داد و بیداد میکنی. فکر کنم به خاطر لثه هاته.

خدا رو شکر چند شبه که دست از خوابیدن ساعت 2-3 شب برداشتی و بین 11 تا 12 شب میخوابی ولی هر 2 ساعت یا زودتر برای شیر بیدار میشی. چون شب زودتر میخوابی از اون ورم صبح زود بیدار میشی و نمیذاری من بخوابم!گریهمنم یه چیزی میدم دستت سرگرم بشی و هی چرت میزنم و هی نگات میکنم که نکنه خدای نکرده از تخت بیفتی. چند روز پیش چند دست لباس روی تخت گذاشته بودم. دیدم صبح بیدار شدی و 2 تا شونو برداشتیو داری میخوریشون!خندهقلب

هنوز هم خوش خنده ای و با غریبه ها هم خوش و بش میکنی! حتی گاهی وسط گریه که باهات شوخی میکنم میخندی!قلب

 

با تمام سختی ها روزی نبوده که خدا رو به خاطر داشتنت شکر نکنم. گله و شکایت زیاد میکنم خجالتولی بعد میگم خدایا منو ببخش. البته میدونم علت اصلی خستگی و دلتنگیم دوری از خانواده و دست تنها بودنمه. گاهی دلم برای تو کوچولو هم میسوزه . فکر میکنم تو هم از بودن تو خونه حوصلت سر رفته و دوست داری بری بیرون.امیدوارم کار بابایی یکم سبکتر بشه و تا هوا خوبه یکم بریم بگردیم. اینجا چند تا دوست دارم ولی خیلی گرفتارن و حتی تو این یه ماه هنوز ندیدمشون.خلاصه باید یه فکری به حال خودمون دو تا بکنم!عینکامروز صبح هم بابایی خواب بود من و تو دوتایی برای اولین بار رفتیم سوپر و خرید کردیممژه

 

الان هم رو پامی و صدات در اومده. میخاستم بیشتر برات بنویسم خودت نذاشتیقهر

دوست دارم کوچولوقلببای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فاطیما
14 اردیبهشت 92 21:03
به به وروجک خانم چه کارا یاد گرفت .هزار ماشالا
عزیزم پس شما هم دور از خونواده ای خووووووووووووووووووووب درکت میکنم.....

آره واقعا سختهههههههه!
فاطیما
14 اردیبهشت 92 21:05
راستی فندق کوچولوی خاله تولد 5 ماهگیت مبارک

ممنون خاله جون

درسا کوچولو و مامان
15 اردیبهشت 92 19:33
همه اینا که نوشتی درست حال و روز منه و وقتی خسته ام شکایت می کنم بعد می گم خداراشکر که دارمش

البته شما حداقل یه پرستار دارید که من همون را هم ندارم مامانمم که یه پسمل کوچولو داره که هفته ای یه بارم که میرم خونشون انقدر درسا را اذیت می کنه که پشیمون میشم از رفتنم


آره میدونم چی میگین. این روزا هم خیلی سخته و هم شیرین...






درسا کوچولو و مامان
15 اردیبهشت 92 19:33
تولد 5 ماهگیتم مبارک نی نی خوشگله

ممنون خاله جون
مائده(ني ني بوس)
16 اردیبهشت 92 0:49
٥ ماهگيت مبارك عسل خاله

مرسی خاله جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد