فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا

زندگی عوض میشود!

1392/1/20 21:50
نویسنده : مامانی
476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

این روزایی که نبودم سرم خیلی شلوغ بود. اول از همه که واکسن 4 ماهگی رو زدیم و دخملی حسابی تب کرد و مثل دفه پیش 2-3 روزی بی قرار بود و تا چند شب پیش درست حسابی نمیخوابید . بعد از واکسن هم که  تقریبا میشه گفت یه اسباب کشی کوچیک انجام دادیم که بیایم اینجا . آخه وسایل فندقی  خیلی زیاد بود. 3 روز داشتم چمدون میبستم. پدرم دراومد‍! خیلی نگران بودم که تو پرواز مشکلی براش پیش نیاد که خدا روشکر  اولین هواپیما سوار شدنش بدون مشکل بود و کل مسیر رو خوابید.

موقع خدافظی از خانواده هممون خیلی ناراحت یودیم و مراسم گریه زاری داشتیم! ولی وقتی از هواپیما پیاده شدم و هوای شمال بهم خورد احساس کردم چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود! خلاصه با اون همه وسایل اومدیم خونه و چند روزی خونه حسابی به هم ریخته بود یعنی تو عمرم انقدر خونم شلوغ نبود. آخه این فندقی اصلا مهلت نمیداد جمع و جور کنم. تازه مامانم هم اومده بود کمک. بعد هم افتادم دنبال کارای اداری و درخواست این که دوباره برگردم سر کار در حالی که موبایل توی جیبم بود و هر لحظه منتظر بودم که مامانم زنگ بزنه بگه بیا شیر بده ! خدارو شکر کارام روبراه شد تا حدی. البته تا دو ماه دیگه باز هم خونه هستم و بعد کارمو شروع میکنم.

وسط این همه کار دنبال پرستار هم بودم و یه خاله پرستار دو روزه که امتحانی میاد پیشمون. تا الان که بد نبوده باید ببینم وقتی خونه نیستم فندقی اذیت میشه یا نه. اگه بیاد منم بعد از 4 ماه میتونم یکم به خودم برسم و کارامو بکنم یه کلاسی چیزی برم.امروز بعد از مدتها تونستم یکم برای خودم مطالعه کنم!

و اما دختر خانوم:

همچنان غلت نزده! ولی وقتی به شکم میذارمش دنده عقب میره!خندههمش هم میخاد بشینه یا توی بغل راه بره. یه دیقه هم تنها نمیمونه و همش میخاد باهاش بازی کنیم و حرف بزنیم حالا صبحا که خوبه کمک دارم ولی عصرا هیچیییییی. کامل باید در خدمت خانوم باشیم . قبلا لا اقل یه ربعی خودشو سرگرم میکرد یا سی دی بی بی انیشتن رو دوس داشت . الان که زود حوصلش سر میره . جیغ میزنه. امیدوار بودم بزرگتر میشه بهتر میشه دیدم نه وابسته تر شده! نمیدونم چرا انقد جیغ جیغو شده منظورم گریه نیستا جیغ واقعی!هیپنوتیزمناراحت خیلی هم بد شیر میخوره و حواسش همش به این طرف و اون طرفه یا میگه راه برم و شیر بدم! جل الخالق! تعجب

فرنی هم میخوره یکی دوبار هم سوپ ساده خورده که بدک نبوده...

خوابش هم بهتر شده ولی باز هم به نظرم کم خوابه

چند روزه دیگه مامانم میره و من تنها میشم!ناراحت خدا خودش کمک کنه...

سعی میکنم زود به زود بیام...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مهدیه
27 فروردین 92 10:35
خوشحالم که اومدین به دیارمون!
ایشالا هرچند دور از خانواده تون ولی روزای خوبی رو اینجا داشته باشین!
موفقیت های نی نی رو هم تبریک میگم.

ممنون دوست عزیز.

مامان آیهان کوچولو
28 فروردین 92 12:36
فکر کنم این عوض شدن زندگی باعث شده برنامه زندگیتونم عوض بشه چون خیلی وقته دیگه از فندق خاله نمینویسی.


آره واقعا وقت کم میارم حتی برای غذا خوردن!
فاطیما
29 فروردین 92 21:44
سلام چقد کارای نینی ها شبیه همه.... پسر منم خیلی بهم وابسته شده نمیدونم این حالت تا کی ادامه داره ..الان طوری شده دیگه حتی نمیتونم وبشو اپ کنم چون یکسره تو بغلم...

سلام آره دقیقا . میدونم چییییییی میگی!

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد