ماه هشتم ـ اولین ماه رمضان با فندقی
سلام. بالاخره بعد از مدتها فرصتی پیدا شد که به اینجا سر بزنم.
وای فندقی خیییییییییلیییییییییییییییییییییییییییی شیطون شده. یعنی یه لحظه آروم و قرار نداره. حتی توی بغل یکسره داره وول میزنه! خیلی هم نق نقو شده. نمیدونم از دندون بعدیه که میخواد دربیاد یا از خواص 8 ماهگی که حتی یه لحظه هم نمیشه از جلوی چشمش کنار رفت. خیلی به من وابسته شده و حتی با پرستارش که انقدر جور بود یکم مشکل پیدا کرده و منو میبینه زود میخواد بیاد بغلم!
شبا هم حتما باید چسبیده به من بخوابه و یا دستمو بگیره یا دستشو بذاره رو صورتم. هر چقدر هم از خودم دور میخوابونم فایده نداره چون باز غل میخوره میاد میچسبه به من. تازه با پاهاشم همش لگد میزنه بهم!!! وقتی پیشش خوابیدم اگه چشماشو باز کنه و ببینه من هستم دوباره زود میخوابه ولی اگه کنارش نباشم چشاش گرد میشه و بعد هم گریه!!! الهی فداش بشم خدا کنه این کاراش زودتر تموم بشه. هر چند میدونم اینا تموم بشه باز یه چیز دیگه شروع میشه!
راستی هفته پیش هم رفته بودیم شهر خودمون و روحیه مون خیلی عوض شد . برای فندقی هم خیلی خوب بود چون کلی همبازی داشت. اونجا هم همه میگفتن چقد بهت وابسته شده . آخه حق داشت بچه اونجا همه قیافه ها براش غریبه بود و زیاد بغل کسی نمیرفت.
فندقی هنوز 4 دست و پا رفتن و سینه خیزو شروع نکرده ولی در همون حالت نشسته میره جلو!!!! خیلی هم عشق ایستادن داره و وقتی خوابیده و دستشو میگیرم که بلند شه بشینه یهو پا میشه وایمیسته!!!
چند روز پیش هم برای اولین بار شروع کرد به حرف زدن و حالا همش میگه : ادددد اددد اددد
داره سعی میکنه دس دسی هم انجام بده ولی هنوز کامل نمیتونه وگاهی با آهنگ دستشو میزنه روی پاش !
میترسم ببرم وزنش کنم چون میدونم کوچولوئه! غذاش هم بد نیست ولی ریزه میزه است دیگه! عیبی نداره بهتر از اینه که چاق باشه
هفته آینده اسباب کشی داریم به خونه جدید که خیلی از اینجا بهتره و خدا رو شکر یکم دست و پامون باز تر میشه آخه اینجا اتاقاش خیلی کوچیک بود. تصمیم دارم یه اتاق خوشگل واسه دخملی بچینم.
راستی من از فردا قراره به تنهایی رانندگی کنم تا محل کارم که یک تغییر خیلی بزرگ در زندگی من محسوب میشه!!!برا دعا کنین.
فندق جان یکم مامانو کمتر اذیت کن!!!