فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

هدیه خدا

خدایا کمک

سلام دخترم. خوبی؟ الان مامانی زیاد حالش خوب نیست. هم یکم دلش گرفته هم یکم سرش درد می کنه و هم یه کوچولو گریه کرده آها گردنش هم درد میکنه! هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده. فقط احساس میکنم خیلی سنگینم. راستش قبلا فکر میکردم من چون لاغرم توی بارداری زیاد سنگین نمیشم ولی الان که به ماههای آخر رسیدم می بینم که نه از این خبرا نیست یکم کار میکنم نفسم میگیره . شبا هم موقع خواب احساس می کنم دارم خفه میشم! نمی خوام ناشکری کنم فقط از خدا می خوام بهم صبر بده و کمکم کنه. میدونم همه مامانها این دوران رو گذروندن. دخترم برای مامانی دعا کن زودتر حالش خوب بشه... فک کنم از دل مامانی خبر داری چون سریع شروع کردی به تکون خوردن! دوست دارم عزیزم ...
13 مهر 1391

بدون عنوان

سلام دختر مامانی . خوبی کوچولوی نازم؟ قربونت برم. اول از مهمونداریم بگم که یه  ذره دولا راست شدن باعث شد شبش کلی کمر درد و دل درد و پا درد بگیرم! در حالی که اصلا کار خاصی هم نکردم . طفلک مهمونا هم کلی هوامو داشت و کمک کردن . فرداش هم رفتن. منم عین جنازه افتادم خوابیدم. بعدش که بیدار شدم حالم خوب شده بود. امروز دانشگاه برامون جشن گرفته بود. میخواستم برم ولی خیلی خوابم میومد. با خودم گفتم این روزا رو غنیمت بدونم و گرفتم خوابیدم دنبال کارای اداریمم نرفتم. خیلی چسبید. نی نی جون قول بده وقتی اومدی زیاد مامانی رو اذیت نکنی! کولیک هم نداشته باشی خوب عزیزم؟ آخه من خودم داشتم و کلی مامان بابامو اذیت کردم! ولی میدونم دختر گلم اینجوری ن...
11 مهر 1391

مهمونی

سلام خوشگل مامانی. خوبی قربونت بشم؟ امشب مهمون داریم مامانی. پسرخالم با خانومش. اومدن اینجا مسافرت. کلی بهشون اصرار کردم که شام بیان اینجا. به خاطر اینکه میگفتن برای من سخت نباشه نمیومدن ولی بالاخره راضی شدن. حالا مامانی میخواد شروع کنه به آشپزی و یه کمی هم خونه رو جمع و جور کنه من بالاخره بافتنی رو شروع کردم . البته با چیزای خیلی ساده! یه شال گردن برات بافتم خوشگلم که برای 2-3 سالگیت خوبه. با یه جفت جوراب نوزادی و یه تل سر. الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم و اون کله بی موت! بازم برات میبافم عزیزم  یه کم دستم راه بیفته! چند روزه وقتی چیزی میخورم دل درد میشم. کلا حجم معده م به خاطر فشار رحم کم شده زود سیر میشم و احساس میکنم دار...
8 مهر 1391

بی حوصلگی

سلام دخملی. مامانی این روزا خیلی بی حوصله شده! آخه زیاد به بیکاری عادت نداره. از صبح که پا میشم میگم امروز چکار کنم؟؟؟؟ و کاری به جز پای نت نشستن یا غذا درست کردن انجام نمیدم. بدیش اینه که اینجا هم هیچ کسو ندارم باهاش برم بیرون. دوستام هم که درگیر درس و مقشن! دوست دارم بافتنی هاتو ببافم که اون هم تا مامان بزرگت نباشه نمیشه چون میدونم وسطش میمونم. فکر میکردم بیکار بشم چقد خوش میگذره البته اگه پیش خونواده بودم حتما خیلی بهتر بود ولی الان که نیستم بابایی همش میگه بیا برو اونجا تو که اینجا کاری نداری ولی من دلم نمیاد تنهاش بذارم. البته حداکثر تا آخر این ماه نمیتونم اینجا باشم چون بعدش برای هواپیما سوار شدنم مشکل پیش میاد. راستی این رو...
4 مهر 1391

تعطیلات مامانی

سلام به دختر نازم. خوبی خوشگلم؟ مامانی هنوز باورش نمیشه که بیکار شده. هنوز بعضی شبا خواب امتحان می بینم ! این روزا همش با بابایی میریم بیرون. دلی از عزا در آوردیم!! چند شب پیش رفتیم سیرک بد نبود . ولی میترسیدم توی اون سر و صدا اذیت بشی آخه همیشه خونه ما خیلی آرومه و تو اصلابه صدای بلند عادت نداری روز جمعه هم رفتیم ییلاق و یه امامزاده رو هم زیارت کردیم. خیلی خوب بود این روزا همش دارم کار خونه میکنم و کم کم جمع میکنم که 6 ماه میخوایم اینجا نباشیم وسایل جمع و جور باشه.البته خم و راست شدن واقعا برام سخت شده نفسم میگیره. تا الان که 28 هفته ام 8 کیلو چاق شدم.هر چی هم میخورم انگار تو گلوم مونده پایین نمیره. یه روز هم رفتم بیرون و باز نتونستم...
1 مهر 1391

کدبانو

سلام دختر گلم. خوبی مامانی؟ مامانی الان مشغول درست کردن پیتزا می باشد.آخه بابایی خیلی دوست داره . می بینی چه مامان کدبانویی داری؟! البته قبلا هم بودماااا دیروز هم رفتم آزمایشمو دادم امیدوارم مشکلی نباشه. برات یه پیراهن کوشولو و یه پاپوش هم گرفتم. همش میگم دیگه چیزی برات نگیرم تا اتاقتو بچینم و ببینم کمو کسریات چیه باز نمیتونم جلوی خودمو بگیرم! آخه لباسای دخترونه خیلی نازن شما هم که حسابی دیگه بزرگ شدی و هرجا میرم همه میفهمن من نی نی دارم. یکم خجالت میکشم! مدرسه ها هم که داره باز میشه.چش به هم بزنم میبینم که دارم برای مدرست خرید میکنم خب فعلا بای بای ...
29 شهريور 1391

هفته ای که نبودم

امروز ظهر ! که از خواب بیدار شدم باورم نمیشد که دیگه نمیخواد درس بخونم . وای عجب حس خوبی بله بالاخره درس ما هم تموم شد. برای امتحانم 2 بار رفتم تهران و برگشتم. همش میترسیدم نکنه دختر کوچولو اذیت بشه.ولی خدا رو شکر بخیر گذشت. الهی فداش بشم که همه جا باهامه. با لگداش سر امتحان میگفت مامانی حواستو جمع کن!!! طفلک شوشو هم اذیت شد و هر دوبار باهام اومد . دستش درد نکنه کلی کار دارم که باید برنامه ریزی کنم و انجام بدم . امروز فردا هم حتما باید برم آزمایشمو بدم. دوست دارم جییییییییییییییییغ بکشم فدات بشم دختر مامانی بدون مامانی خیلی دوست داره. اگه این چند روز اذیت شدی ببخشید! ...
28 شهريور 1391

درهم برهم

١- من خیلیییییییییی هوس استامبولی کردم! استامبولی پر رب چرب و چیلی الان هم که اصلا وقت ندارم درست کنم. تازه لوبیاشم ندارم. اینجا هم که ما کسی رو نداریم اگه مامانم بود میگفتم برام درست کنه.هیییییییییییییی ..... ماه رمضونی هم خیلی هوس شله زرد کرده بودم که خونه مامان شوشو دلی از عزا درآوردم 2-دختر نازم هم که داره هر روز بزرگتر میشه. الهی که فداش بشم دو تا تولد دعوتیم آخر این ماه. تولد 2 تا نی نی . ولی ما که اینجاییم نمیتونیم بریم. انشالله بهشون خوش بگذره. کی بشه برای دخترم تولد بگیرم . یه تولدی برات بگیرم مامان جون ... میترکونم   دختر کوچولوی نازم خیلی دوست دارم . مراقب خودت باش ...
19 شهريور 1391

سوال

میشه یه نفر به من بگه ویرگول در تایپ فارسی کدوم کلیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ ...
17 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد